ماجراهای کارآگاه امبرقلچ و دستیارش چاچا - این ماجرا: سوز تابستانی
رضا حسینی هستم، نویسنده کتاب «ماجراهای کارآگاه امبرقلچ و دستیارش چاچا – این ماجرا: سوز تابستانی» و اهل ساری. از ۲۵ سالگی به بعد دیگر از حسابکتاب روزهای سپری شده عمر دست کشیدم و هربار کسی ازم پرسید چند سال داری، پاسخ شنید: متولد ۱۳۶۳ هستم. جملهای که آن را اینجا هم تکرار میکنم. در همان ۲۵ سالگی تقریبا برایم حتمی شده بود که تا پایان عمر هیچ کاری را به اندازه داستاننویسی دوست نخواهم داشت. مطمئن بودم که در طول زندگی فقط همین کار را ادامه خواهم داد و همین هم شد. بااینحال دوست نداشتم آثارم را در همان ابتدای جوانی و خامی منتشر کنم. چون حتم داشتم بعداز اینکه گرد پیری بر چهرهام نشست قطعا از خواندنشان خندهام میگیرد. هرازگاه که اتفاقی چشمانم به نوشتههای آن دوران میفتد از این تصمیم بسیار خرسند میشوم. خلاصه در ابتدای کار بر آن شدم که نویسندگی را نه از ایدههای درجه یک که از داستانهای دستچندم خودم شروع کنم. تصمیم گرفتم وارد مطبوعات شوم و این داستانها را بهشکل قصههای دنبالهدار، در قالب پاورقی، در نشریات مرتبط به چاپ برسانم تا نوعی مشق نویسندگی برایم باشد. اما فضای مطبوعات ایران بسیار سترونتر و منفعلتر از آن بود که از خمودگی و روزمرگی ملالتبار خود فاصله بگیرد و برای چنین ایدههایی حتی تره خرد کند. بهاینترتیب ناخواسته از نویسندگی فاصله گرفتم و به یک روزنامهنگار تبدیل شدم. اکنون که برای همیشه با روزنامهنگاری خداحافظی کردهام بیش از یک دهه سابقه مطبوعاتی در کارنامه دارم. نشریات چاپی و کاغذی نظیر مجله بازیرایانه، مجله سختافزار، روزنامه صبا و روزنامه جامجم در کنار رسانههای مجازی و اینترنتی مانند زومیت و خبرگزاری تئاتر ایران (ایران تئاتر) جزو شاخصترین نامهایی است که تا امروز به همکاری با آنها پرداختهام. همچنین مدت کوتاهی هم با واحد نمایش صداوسیمای مرکز مازندران همکاری کردم که حاصل آن نوشتن تعدادی نمایشنامه رادیویی شد. اما هیچکدام از این کارها مرا راضی و خوشحال نکرد و در نهایت از همهشان دست شستم تا روی علاقه اصلی خودم یعنی داستاننویسی متمرکز شوم. در واپسین روزهای سال ۱۴۰۲ خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم در آستانه سال نو به خودم عیدی بدهم و یکی از آثارم را، که سالها گوشهای خاک میخوردند، منتشر کنم (از شرح دلایلی که سببساز این تصمیم ناگهانی شد میپرهیزم). چون حالوحوصله سروکله زدن با ناشران مختلف را نداشتم، صفحه جستوجوی گوگل را باز و نخستین نام را در ابتدای لیست، انتخاب کردم. این چگونگی آشنایی من با انتشارات متخصصان بود که در نهایت به چاپ کتاب «ماجراهای کارآگاه امبرقلچ و دستیارش چاچا – این ماجرا: سوز تابستانی» انجامید. از نکات مثبت انتشارات متخصصان میتوانم به نظموانضباط و پاسخگویی سریع کارکنان آن اشاره کنم.
درباره کتاب
کتاب «ماجراهای کارآگاه امبرقلچ و دستیارش چاچا – این ماجرا: سوز تابستانی» داستان یک خرگوش تیزهوش به نام «امبرقلچ» را روایت میکند که برجستهترین کارآگاه اداره پلیس شهر «جینگول» است و مسئولیت بخش «حیوانات گمشده» را بر عهده دارد. او در آخرین روز کاری خود باید پرونده گم شدن پنگوئنهای شهر را حل کند و پساز آن برخلاف خواست و علاقهاش بازنشسته شود. در این راه دستیارش «چاچا» -یک گوریل سادهلوح و بیشیلهپیله- هم عصای دست او است.
ایده داستان حدود ده سال قبل به ذهنم رسید و این اثر تقریبا همان زمان نوشته شد. در آن روزها سودای انتشار ایدههای اصلیام را در سر میپروراندم؛ کتابهایی که همگی آثار داستانی چند جلدی بودند و نوشتنشان زمان زیادی میطلبید. اما بهدلیل بیثبات بودن صنعت چاپونشر کتاب در ایران، تصمیم گرفتم ابتدا اوضاع را با نوشتن داستانی که حجم کمتری دارد بسنجم. چون نویسندگان ایرانی معمولا رغبت چندانی به خلق داستانهای کارآگاهی نشان نمیدهند به سراغ این سبک رفتم و ازآنجهت که شخصیتهای داستانهای دیگرم همگی انسان یا شبهانسان بودند، دنیای حیوانات را بهعنوان محل رخ دادن ماجراها برگزیدم. ماجراهای داستان اصلی پساز بازنشستگی کارآگاه امبرقلچ رخ میداد. منتها بعداز نوشتن یک فصل متوجه شدم مدام باید به عقب برگردم و به شرح پیشینهی شخصیتهای داستان بپردازم. بنابراین تصمیم گرفتم داستان را از همان روز بازنشسته شدن امبرقلچ روایت کنم. بهاینترتیب کتاب «سوز تابستانی» متولد شد و شخصیتهایش رشد کردند.
نوشتن این کتاب فرصتی برایم فراهم کرد تا از نزدیک با زیروبم شرایط چاپ کتاب در کشورم آشنا شوم. متاسفانه وضعیت ناامیدکنندهتر از چیزی بود که انتظار داشتم. ناشران رغبت چندانی به چاپ آثار نویسندگان جوان و بیاسمورسم نشان نمیدادند و بیشتر بهدنبال چاپ ترجمه بودند؛ آن هم ترجمههایی که فروش آنها تقریبا تضمین شده باشد. اینگونه بود که داستان ماجراجوییهای کارآگاه تیزهوش شهر جینگول برای سالها کنج خانه بایگانی شد. بااینحال بعداز صحبت با چند تن از ناشران درباره جناب امبرقلچ، توانستم تجربههای مفید و ارزشمندی کسب کنم. برای مثال متوجه شدم که بازار چاپونشر کتاب در اینجا، با وجود تفاوتهای ظاهری، در باطن فرق چندانی با بازار آهنفروشها ندارد.
تقریبا از همان زمان که نوشتن این کتاب به پایان رسید مدام این موضوع در ذهنم مرور میشد که «کاغذ» همان جنازهی درختان است و برایم خوشایند نیست که نوشتههایم روی جسد موجودات زنده حک شود. ازاینرو همواره به ایده نشر الکترونیک آثارم میاندیشیدم. اما در آن روزها نشر الکترونیک چندان در ایران مورد اقبال نبود. پساز انتشار کتاب «ماجراهای کارآگاه امبرقلچ و دستیارش چاچا» به این نتیجه رسیدم که بعداز گذشت یک دهه، در تقریبا بر همان پاشنه میچرخد. به همین دلیل شاید در انتشار کتابهای بعدی، در نحوه چاپشان تجدیدنظر کنم و نگاهی هم به انتشار نسخه فیزیکی و کاغذی داشته باشم. درحالحاضر کتاب «ماجراهای کارآگاه امبرقلچ و دستیارش چاچا – این ماجرا: سوز تابستانی» فقط در قالب نسخه الکترونیک و از طریق «طاقچه» قابل تهیه است. امیدوارم آن را بخوانید و از همراه شدن با کارآگاه امبرقلچ و دستیارش چاچا لذت ببرید. با سپاس از متخصصان که فرصت معرفی این کتاب و نویسندهاش را در وبسایت خود فراهم کرد.
کتاب «ماجراهای کارآگاه امبرقلچ و دستیارش چاچا – این ماجرا: سوز تابستانی» داستان یک خرگوش تیزهوش به نام «امبرقلچ» را روایت میکند که برجستهترین کارآگاه اداره پلیس شهر «جینگول» است و مسئولیت بخش «حیوانات گمشده» را بر عهده دارد. او در آخرین روز کاری خود باید پرونده گم شدن پنگوئنهای شهر را حل کند و پساز آن برخلاف خواست و علاقهاش بازنشسته شود. در این راه دستیارش «چاچا» -یک گوریل سادهلوح و بیشیلهپیله- هم عصای دست او است.
ایده داستان حدود ده سال قبل به ذهنم رسید و این اثر تقریبا همان زمان نوشته شد. در آن روزها سودای انتشار ایدههای اصلیام را در سر میپروراندم؛ کتابهایی که همگی آثار داستانی چند جلدی بودند و نوشتنشان زمان زیادی میطلبید. اما بهدلیل بیثبات بودن صنعت چاپونشر کتاب در ایران، تصمیم گرفتم ابتدا اوضاع را با نوشتن داستانی که حجم کمتری دارد بسنجم. چون نویسندگان ایرانی معمولا رغبت چندانی به خلق داستانهای کارآگاهی نشان نمیدهند به سراغ این سبک رفتم و ازآنجهت که شخصیتهای داستانهای دیگرم همگی انسان یا شبهانسان بودند، دنیای حیوانات را بهعنوان محل رخ دادن ماجراها برگزیدم. ماجراهای داستان اصلی پساز بازنشستگی کارآگاه امبرقلچ رخ میداد. منتها بعداز نوشتن یک فصل متوجه شدم مدام باید به عقب برگردم و به شرح پیشینهی شخصیتهای داستان بپردازم. بنابراین تصمیم گرفتم داستان را از همان روز بازنشسته شدن امبرقلچ روایت کنم. بهاینترتیب کتاب «سوز تابستانی» متولد شد و شخصیتهایش رشد کردند.
نوشتن این کتاب فرصتی برایم فراهم کرد تا از نزدیک با زیروبم شرایط چاپ کتاب در کشورم آشنا شوم. متاسفانه وضعیت ناامیدکنندهتر از چیزی بود که انتظار داشتم. ناشران رغبت چندانی به چاپ آثار نویسندگان جوان و بیاسمورسم نشان نمیدادند و بیشتر بهدنبال چاپ ترجمه بودند؛ آن هم ترجمههایی که فروش آنها تقریبا تضمین شده باشد. اینگونه بود که داستان ماجراجوییهای کارآگاه تیزهوش شهر جینگول برای سالها کنج خانه بایگانی شد. بااینحال بعداز صحبت با چند تن از ناشران درباره جناب امبرقلچ، توانستم تجربههای مفید و ارزشمندی کسب کنم. برای مثال متوجه شدم که بازار چاپونشر کتاب در اینجا، با وجود تفاوتهای ظاهری، در باطن فرق چندانی با بازار آهنفروشها ندارد.
تقریبا از همان زمان که نوشتن این کتاب به پایان رسید مدام این موضوع در ذهنم مرور میشد که «کاغذ» همان جنازهی درختان است و برایم خوشایند نیست که نوشتههایم روی جسد موجودات زنده حک شود. ازاینرو همواره به ایده نشر الکترونیک آثارم میاندیشیدم. اما در آن روزها نشر الکترونیک چندان در ایران مورد اقبال نبود. پساز انتشار کتاب «ماجراهای کارآگاه امبرقلچ و دستیارش چاچا» به این نتیجه رسیدم که بعداز گذشت یک دهه، در تقریبا بر همان پاشنه میچرخد. به همین دلیل شاید در انتشار کتابهای بعدی، در نحوه چاپشان تجدیدنظر کنم و نگاهی هم به انتشار نسخه فیزیکی و کاغذی داشته باشم. درحالحاضر کتاب «ماجراهای کارآگاه امبرقلچ و دستیارش چاچا – این ماجرا: سوز تابستانی» فقط در قالب نسخه الکترونیک و از طریق «طاقچه» قابل تهیه است. امیدوارم آن را بخوانید و از همراه شدن با کارآگاه امبرقلچ و دستیارش چاچا لذت ببرید. با سپاس از متخصصان که فرصت معرفی این کتاب و نویسندهاش را در وبسایت خود فراهم کرد.