کتاب خانه دلم شیشه ای است نوشته سرکار خانم ویداوثوق را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«کلمات،
حرفهای ناگفتهاند
که روی کاغذ میآیند.
اینکه از کدام قلم بیایند و به کدام دفتر بنشینند، چه فرقی میکند!
مهم این است که از دل بیایند و بر دل بنشینند.»
خودم را که شناختم و احساساتم را، با قلم مأنوس شدم .
قلم بر جوهر دل زدم و نوشتم… از غم، از عشق، از خوشی و خنده، از اشک، از دلتنگی…
چه به وقت نوجوانی و درس و مدرسه و چه در شور و هیجان روزهای جوانی.
نمیدانم از کدام آرایه ادبی در نوشتارم سود جستم؛ یا از کدام قاعده و قانون برای سرودن شعرهایم پیروی کردم…
فقط میدانم
که دلم بود، دلم سرود، دلم نوشت…
تا نگاشته شود، تا دلنوشته شود…
باشد که بر دل نشیند…
مجموعه دلنگاشتهها از ۱۳۷۷ تا ۱۴۰۲
دکتر ویدا وثوق
پزشک متخصص کودکان
فصل اول
خانه دلم شیشهای است
مرا دریاب!
به شب مهتاب شو؛
زیبا و روحانگیز.
چو خورشیدی
بتابان نور بر من.
بیفشان
گیسوانت را،
طلایی، زرد و نورانی.
صدایم کن!
به آهنگی،
به گوشم نغمههای جاودان سرکن.
به دیدارم بیا!
طنین گامهایت
که موزون و هماهنگ است،
به قلبم
شور میبخشد.
مرا دریاب!
به یک لبخند،
بیا بر لحظههایم پادشاهی کن!
به اعجازی،
بتابان نور بر من،
بزن رنگی به زیبایی،
به هر آغاز و پایانم..
ناز کن
برقص
چرخ بزن
گیسوانت را در باد رها کن…
ناز کن
خرامانخرامان بیا!
با دامنی پر از شکوفه بیا!
سرمست کن مرا،
با هر گام
آرام آرام،
دلبرانه و با ناز،
بیا…
از
دور
صدای خندههایت میآید،
بیا!
میدوم به سویت،
میبینی مرا
باز میخندی و ناز میکنی
دستهایت را
تا تمام انتهای آغوش باز میکنی.
میخندی و میخندم
و از بهار
سرشار میشوم.
و تو،
باز
ناز میکنی…
من،
سرمست میشوم..
هر صبح،
قبلِ هر طلوع،
در انتظار مینشینم
که بیایی.
هر صبح
بیتابم
که بیایی و باز
گیسوان طلاییات را
پریشان کنی
بر روی شانههای صبح
و
تو
از دور
میآیی
با دامنی پر از گلهای آفتاب
و خرامانخرامان،
بر وسعتِ آسمان گام برمیداری.
با مهر
به رویم لبخند میزنی
و آغوش گرمت را
به رویم میگشایی.
چرخ میزنی
در آسمان
و نور میپاشی
به همه جا
و من
رنگ میگیرم
از برق طلایی چشمانت…
هر صبح،
به انتظار طلوعم
ای دختر زیبای آسمان!
که بیایی
و رنگ خوشرنگ امید را
در تکرار هر طلوع،
بر صفحه روزهایم
نقش ببندی…
وقتی
عشق میبارد
از چشمان سیاهت،
خاک نمخورده دلم
بوی
تازگی میگیرد
بوی
تازگی احساس..
خانه دلم
شیشهای است.
از پشت شیشهها
آبی آسمان پیداست.
ابرهای پنبهای
و پرندههای سبکبال خیال
میان آسمان
و تابش طلایی خورشید،
که فرشی از آفتاب،
به پهنای دلم
گسترده است.
چشمهای کوچک
کنار خانه دلم میجوشد…
صدای جوشش چشمه امید
بر سکوت خانه دلم
مینشیند.
دلم میخواهد
آفتاب
بتابد بر دلم، گرما ببخشد.
دلم
هوای فروردینماه میخواهد
عطر خوش یاس
آواز خوش بلبلان.
دلم هوای تازه صبحگاه
میخواهد…
دلم میخواهد
فارغ از دنیا و مردمانش
در سبزهزاری به وسعت خیال
رها کنم خود را.
دلم میخواهد
کنار چشمه رؤیا
بنشینم و با صدای گوشنوازش
خالی شوم از دغدغهها.
دلم
بوی خاک بارانخورده میخواهد.
آفتاب باشد و باران ببارد
دلم میخواهد
جادهای باشد
بیانتها
بدون مقصد
که هراسی برای رسیدن نباشد.
دلم میخواهد
تو را…
که دستانم را بگیری
به چشمهایم خیره شوی
هیچ
نگویی
و
من در عمق نگاهت
هزاران ناگفته را دریابم…
تو باشی
و من مست شوم
از هوایی که در آن نفس میکشی…
There are no reviews yet.