خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب شش داستان کوتاه نوشته جناب آقای امین شاهرخیان را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
مردی قوزی و لاغراندام، سینی چای را برای گروهی از مردان جوان و برومند و دختران جوان کنار دستشان، بر سر تخت برد. پیشخدمت یک قهوهخانه بود. 25 سال سن داشت و شاگردی قهوهخانه را میکرد. در آن لحظه چشمانش به مردان تنومند روی تخت خیره بود. همواره احساس میکرد که مقابل مردان تنومند و پسران ورزشکار چونان موشی است که از پایین بدانان مینگرد. بااینحال آنگاه که بیشتر میاندیشید و تاآنجاکه به خاطرش میآمد، در اکثر جمعها اینگونه مینمود. مردی که پایینتر از همه به پیرامون نگاه میکند و بسی لاغرتر از دوروبریهایش است.
در کودکی همواره بودند کسانی که دستش بیندازند و خمیدگی شانههایش را به سخره گیرند. یادش میآمد که وقتی دوم دبستان بود، یکی از همکلاسیها شکلک او را روی دیوار انتهای کلاسشان و نیمکتی که او مینشست، کشیده بود. کلاس چهارم بود که بچهی دیگری یکبار شکلک او را پشت پیراهنش چسباند و انگشتنمای جمعش کرد. کلاسهای ادبیات همواره تنهایی جایی که او در آنجا احساس غرور و افتخار میکرد، غزلهای حافظ را مثل بلبل از بر بود و هربار که غزلی با بیش از ده بیت را در کلاس قرائت میکرد، چشمهای معلمان و دانشآموزان از حیرت گرد میشد و دست به تحسینش برمیداشتند.
در موسم دانشگاه هم تصمیم بر آن داشت که در رشته ادبیات تحصیل کند؛ باشد که روزی به شاعری پرآوازه تبدیل شود آنچنان که اشعارش نقل محافل و مجالس کند. بااینحال بعد از چندی این را دریافته بود که جامعهی اطرافش برای امثال او تره هم خرد نمیکند. آیا او کسی بود که میپنداشت میتواند افسار افکار اجتماع را به دست گیرد؟ از این پس در نظرش خیالی باطل میآمد.
در همین لحظه، پیشخدمت دیگری به نام پرویز قلیانهایی را برای مردان جوان بر سر تخت آورد. زبر و زرنگ بود و آب زیر کاه. گوشبهزنگ بود تالحظاتی بعد یکی از آن مردان جوان تنومند با نام عباس از جایش بلند شد و به دستشویی رفت. هنگامیکه بر سر تخت بازگشت، متوجه شد که گوشی همراه و کیف پولش روی تخت نیست. از دوستانش پرسوجو کرد و اطراف سفرهخانه را دوره گرفت. در اثنای این جستوجو، از پرویز هم درباره لوازمش پرسید. پرویز در ابتدا اظهار بیاطلاعی کرد، اما پس از چند لحظه از عباس خواست که در پستویی پشت آشپزخانه به دیدار او بیاید.
دقایقی بعد، عباس پیش پرویز در پشت آشپزخانه بود.
پرویز: «من میدونم گوشیت کجاست.»
عباس: «از کجا میدونی؟ تو برش داشتی؟»
پرویز: «آره من برش داشتم. چه عکسای نابی هم داشتی. خصوصاً با همون دافیه که نوهاش بلوند بود.»
عباس یقهی پرویز را چسبید: «رمز گوشیمو از کجا آوردی مرتیکه عوضی؟»
پرویز: «موقعی که براتون قلیون میآوردم، رمزشو دید زدم. الانم تا دو ساعت دیگه بایستی پنج میلیون به این شماره کارتی که میفرستم، بزنی، وگرنه عکسهای لختی خودتو با اون دافیه همهجا پخش میکنم.»
عباس: «ببین دیوث وقتی رفتم همهچیو گذاشتم کف دست صاحابکارت، حساب کار دستت میاد.»
پرویز: «خب برو، ولی اگه تا دو ساعت دیگه خبری از پول نشه یا هر اتفاقی واسه من بیفته، اون رفیقایی که واسشون عکسا رو فرستادم، همهجا پخششون میکنن. بعد تازه عکسای خاک بر سریت با اون دوستت که روی تخت نشسته هم پخش میشه.»
عباس سکوت کرد و پس از زرنگی گفت: «باشه، ولی بعد این قضیهها طرف حسابت پلیسه.»
پرویز: «اگه پلیس بیاد سراغم، عکسات همهجا پخش میشه.»
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
45,000 تومان
موجود
هنوز بررسیای ثبت نشده است.