خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب غسل تعمید خاک نوشته جناب آقای کوروش مرادیان را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
ـ کیهان جان! کیهان! پسرم! بیدار شو دانشگاهت دیر شد!
کیهان با صدای مادرش چشمانش را باز کرد و به اولین چیزی که اندیشید میترا بود. با فکر کردن به میترا لبخندی ملیح بر چهرهاش نقش بست و در رگهایش خونی تازه جاری شد. از بستر برخاست و با عجله شروع به مرتب کردن تختش کرد.
از فکر دوباره دیدن میترا سر از پا نمیشناخت. آنقدر در فکر میترا بود که اصلاً به این توجهی نکرد که ساعت هشت و ربع است.
صدای مادرش از داخل آشپزخانه دوباره بلند شد:
ـ کیهااااان بیدار شدی یا نه؟ چرا جواب نمیدی؟! دانشگاهت ساعت چنده؟ دیرت نشه!
کیهان با صدای مادرش از فکر و خیال میترا و عشق و عاشقی بیرون آمد و بهت زده و با چشمان گرد شده به ساعت دیواری مربعی شکل اتاقش نگاهی انداخت و تازه فهمید که حسابی دیرش شدهاست.
زیر لب غرغری کرد و دشنامی داد. سپس به سمت موبایلش رفت تا ببیند چرا زنگ ساعت گوشی به صدا درنیامدهاست. وقتی به گوشی رسید متوجه شد کابل شارژر را خوب به موبایل وصل نکرده و به همین دلیل، تلفن همراهش باطری، خالی کرده و خاموش شدهاست.
ـ کیهان! نکنه کر شدی پسر! چرا جواب نمیدی؟! مادرش از داخل آشپزخانه ول کن نبود و مدام او را صدا میزد.
ـ بیدارم مامان جان. موبایلم شارژش تموم شده زنگ نزده. الان زودی حاضر میشم میرم دانشگاه.
کیهان این را گفت و سپس سریع به طرف دستشویی دوید.
با سرعت هرچه تمام تر سر و صورتش را شست و مسواک زد و برگشت به اتاقش و شروع به لباس پوشیدن کرد و کیفش را هم از روی صندلی با عجله برداشت و از اتاقش بیرون زد.
مادرش در حال آماده کردن صبحانه بود که دید کیهان با سرعت از کنار آشپزخانه عبور کرد. کیهان با عجله گفت:
ـ من رفتم مامان جان؛ دیرم شده.
مادرش یکی از ابروانش را بالا برد و گفت:
ـ اولا یه سلام و علیکی بکن! ثانیاً بیا یه لقمه نیمرو یا نون پنیر بخور؛ با شکم خالی کجا میری؟ گشنه باشی هم دلت ضعف میره هم مغزت سر کلاس خوب کار نمیکنه و چیزی از درس نمیفهمی.
کیهان در حالی که یکی یکی پاهایش را داخل کفشش میکرد گفت:
ـ سلام مامان جان. خیلی دیرم شده وقت ندارم چیزی بخورم؛ خدافظ!
این را گفت و در را باز کرد و به سرعت از پلههای آپارتمان پایین رفت و از ساختمان خارج شد.
هوای تهران مثل همیشه آلوده و آسمانش هم ابری بود. بوی نم باران میآمد. شاید اگر باران میبارید وضعیت هوا بهتر و تمیزتر میشد. در هر حال کیهان فرصت فکر کردن به این چیزها را نداشت. دستش به سمت موبایلش رفت و آن را از جیبش درآورد تا تاکسی اینترنتی بگیرد که تازه به خاطر آورد موبایلش خاموش است و شارژ ندارد. شتابان به سمت خیابان رفت تا دربست بگیرد؛ چون میدانست اگر با اتوبوس یا مترو برود خیلی دیر به مقصد میرسد.
خود را بیدرنگ به خیابان رساند که مملو از ماشینها و موتورها و آدمهایی بود که در هم میلولیدند و با عجله عازم محل کار خود بودند.
خانه کیهان و خانوادهاش در منطقه ۱۰ تهران و محلۀ بریانک بود که جزء شلوغترین نواحی پایتخت شمرده میشد و ازدحام جمعیت و سر و صدای وسایل نقلیه، بخشی جداییناپذیر از آن، به حساب می آمد.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
150,000 تومان
موجود
حامد زارع رستگار
در تاریخ
“غسل تمعید خاک” نگاهی ژرف به جنگ تحمیلی و رابطه فراموش شده قهرمانان فولادی،غیور و مردان بی ادعا دارد با بخشی از ملت دارد،انگار غرب مدینه فاضله است و ما مشتی ابله جهان سومی که به لعنت خدا هم نمی ارزیم،با یقیین کامل می گویم که هر چقدر هم که جهان غرب پر زرق و برق و دست نیافتنی به نظر برسد باز هم به شکوه شرق نخواهد رسید با اینکه ما بگوییم مرغ همسایه غاز است، در پایان مردی شرغ خواهد برخواست….